جدول جو
جدول جو

معنی افکنده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

افکنده شدن
(مُ هََ رَ)
فکنده شدن. افتاده شدن. از پای درآمدن:
فکندش بیک زخم گردن ز کفت
چو افکنده شد دست عذرا گرفت.
عنصری، فرش و جز آن:
صد اشتر همه بار دیبای چین
صد اشتر ز افگندنی همچنین.
فردوسی.
گر افگندنی هیچ بودی مرا
مگر مرد مهمان ستودی مرا.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و گستردنی
زافگندنی و پراگندنی.
فردوسی.
از افگندنیهای دیبا هزار
بفرمود تا برنهادند بار.
فردوسی.
رجوع به افکندنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَ مَ)
ارتکاح، آکنده شدن استخوان بمغز و تن بگوشت و خوشه بدانه و مانند آن. اکتناز
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ کَ دَ)
بند شدن. (غیاث) (آنندراج) :
کنده شده پای و میان گشته کوز
سوختۀ روغن خویشی هنوز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پر شدن، ممتلی شدن، (چنانکه استخوان بمغز تن بگوشت خوشه بدانه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
شرمسار گشتن، شرمنده شدن، خجل گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد